معلق مانده ام. جایی میان زمین و آسمان یا گذشته و آینده. همچون ماه در قلب سیاه ترین سیاهی ها اما بی امیدی به روشناییِ خورشید. بی جاذبه و بی اختیار، سرگردان در مداری که گویی از ازل تا ابد پابرجاست. بی مجال فکر به خاطره ای از گذشته و بدون تصویری از آینده
معلقم. همچو پرِ پرنده ای در دستان باد که روزگاری در آرزوی "رسیدن" بود و این پرواز ِ بی وقفه را آزادی میدید!
درباره این سایت